Desire knows no bounds |
|
Tuesday, October 9, 2007
آخه چرا خدا مياد بیامو های خيلی بیامو شو میده به ازين آقاها که خط ريششون مدل الويس پريسلیه و کت چارخونه تنشون میکنن با گردنبند کارتيه و ساعت طلای رولکس، چرا آخه؟؟ بعد فک کن طرف ماشينشو که روشن کرد چی پخش شده باشه خوبه؟ حميرا! آخه اين انصافه آدم تو ماشين به اين بیامو-ای حميرا گوش کنه؟ بعد تازه سر قيمت هشت رول کاغذ ديواری با طرف چونه هم بزنه؟ پوووووف! من به زودی با اين شغل کذايی دپرشن حاد میگيرم بهخدا!
عوضش استاد سوئيتجان يه دونه ازون تاپ جيگرای نستعليق بهم هديه داد به شيوهی تقديم با عشق، که نه تنها کلی دوستمشه بلکه خوراک شلوار خاکيه و اون نيمتنهی سوغاتی ماراله! بعدم بیزحمت يه آدم نيکوکاری پيدا شه بره امدیاف قرمز تيره وارد کنه پيليز، قول میدم خودم همهشو بفروشم براش! بعدترم يعنی هيشکی اين دور و برا سريال Lust رو نداره؟ اوضاع به شدت فرندز-لازمه بسکه! آخرم اينکه امروز يه کاپشن به شدت قرمز ديدم پشت ويترين و با جديت تمام خودمو دور کردم از مغازههه، گمونم گاو نهفتهی وجودم فعال شده که اينچنين دچار قرمز شدهم جديدنا! چه جوری حس قرمزگرايی آدما ارضا میشه؟ از حالا کلکلها شروع شده واسه يکشنبهی ديگه، ببَرَن لطفا که دلی از عزا دربياريم بعد ماهرمضونی! تازهشم اينکه آقا جان، وبلاگ مخفی از اساس يعنی خود شکلات!! D: |
Lost
bia amrica zabaanet khoob she!
پ.ن. حالا که فرندز لازمی؛ Becker هم می تونه موثر باشه ها!