Desire knows no bounds |
Wednesday, January 30, 2008
اين تولد من هم شده مثه دههی فجر، نه تنها يه دهه طول میکشه، بلکه يه هفته قبل و بعدشم هنوز همون حال و هوا حکمفرماست! مضافن اينکه کسی توجهی به تاريخ اصلی نمیکنه! بعدم گمونم پنجاه سالمم که بشه، باز کمافیالسابق بخشی از هدايام حتمن عروسکهای شبيه به خودَمن به اضافهی خرسهای «می تو يو» که ديگه جزو ديفالت محسوب میشن!
خودم هم دارم شرمنده میشم کم کم! ديروز با يکی از دوستام اسکان قرار داشتم، بعد پنج شيش دقيقه زودتر رسيدم، بعد واسه همين مجبور شدم برم يه لباس شب بخرم که نه لازمش داشتم، نه اندازهی اندازهم بود. فقط هم خيلی خوشگل بود، هم مهمتر ازون اينکه هميشه دلم خواسته بود ازين مغازههه يه چيزی بخرم که بذاره تو اون بگ زرد-مشکی خوشگلاش که عکس روباه داره! بدی دندونپزشکی اينه که حتا اگه آدم همهی انگشتای دستشم فرو کنه تو گوشاش، بازم به طرز درونیای صدای اون متهی کذايی رو حس میکنه. خوبیشم اينه که آقای دندونپزشکمون هنوزم به من ازون آبنبات چوبی قرمزا میده. با اينحال من هرگز نمیتونم عاشق يه دندونپزشک بشم گمونم، سوهان روح خيلی قابل تحملتر از سوهان جسمه. خيلی ضايعست آدم چيزی رو که واسه يکی کادو خريده نده بهش؟ من به شدت داره دلم نمياد! گاهی وقتا اين قرص کيتکتهای زير زبونی جماعتی رو از ابتلا به افسردگی حاد نجات میدن، چه برسه به منو! من نه که کم قهر میکنم و نه که زود از قهر کردن حوصلهم سر میره و پشيمون میشم(چيزی بين نيم ساعت تا نيم روز)، اينه که لطفن با هر کی قهر کردم خودش تو همين فاصله بياد باهاش آشتی کنم يه جوری که به غرور جوونيمم برنخوره ترجيحن! آقا، همون مايی که از شدت تنبلی حوصلهی يک نيمخط کشيدن به صورت يدی(دستی) نداشتيم و همه کارامونو تو کَد میکرديم، از وقتی آرتپن-دار شديم از يک آدم کاملن کَدی تبديل شدهيم به آدمی به کل يَدی! عين اين عقدهايا! خلاصه اگه خطتون نمياد، آرتپن هديه بگيريد به شدت. |
chiye dige?
niyazmandam shadidly....
من لینکت کردم
خیلی با حالی عزیزم
اتفاقا منم چند روز پیش دندون پزشکی بودم
واقعا که جانا سخن از زبان ما می گویی!
یه سری هم به من بزن
منتظرتم
جدیداً واسه تولدم آپ شدم