Desire knows no bounds |
Tuesday, May 6, 2008
يک مثل همچين وقتهايی که میرسم خانه
که تنِ باغچهها هنوز خيس است و حياط آغشته است به بوی چمن و شاخههای پُر گلِ آويزان از درخت همسايه دلم پر میزند برای آن روزهای دور نارنجی که حياط پِر میشد از خندههای پدربزرگ و نان و پنير و ريحانهای تازه چيده شده آن وقتها که هنوز خانههای کلنگی را «خانهی پدری» صدا میکرديم |
Comments:
روزهایی که همه چیز بو داشت ،رنگ داشت، طعم داشت و صدا
اه، یعنی شما هم از جوونهای اون زمانی؟ های های! یادش بخیر. ( این های های صدای سوختن دل بود)
:X
Post a Comment
|