Desire knows no bounds |
Sunday, August 10, 2008
البته واضح و مبرهن است که من به جز گوجهسبز و خربزه و جورج کلونی و آقای قهرمان قصه، عاشق لوازمالتحرير هم هستم، به شدت. مخصوصن چيزايی که خاص باشن و هيشکی ديگه هم نداشته باشتشون. چيزايی که اصن آدم رو وادار کنه به نوشتن، به خط کشيدن. مثلن کافيه که چشمم بيفته به ماژيکهای رنگ و وارنگ راندو يا يکی از تقیها -تقی اسم يه سری مداد سياه مشکیپوش قدبلند کچل فابرکاستله- تا به هر قيمتی هست يه تيکه فابريانويی چيزی گير بيارم واسه خودم خط بکشم.
اين پست آقای اولدفشن رو که ديدم، داغ دلم تازه شد. اين مالسکينها از دفترترين دفترهای دنيان. من تا حالا دفتر ديگهای نديدم که اينهمه چشمم رو بگيره. ترکيب يه مالسکين با يه فقره آرتپن گمونم يکی از پرفکتترين ترکيبای دنيا باشه. يعنی اصن انگار خدا اين دو تا رو واسه هم خلق کرده در زندگانی. يادمه وقتی دفتر سياهه رو سوغاتی گرفتم، اولين چيزی که به ذهنم رسيد اين بود که به خاطر اين دفتره هم که شده بايد نويسنده شم! اولين روزی هم که آرتپنام رو هديه گرفتم، آوردمش خونه نشون دفترم دادم ببينن همو معاشرت کنن بلکه من نويسندهتر شم! بعد راستش ترکيب ايندو به شدت به آدم حس سيلويا پلاتی میده، به شدت. اما من هر چهقد توش نوشتم، هيچ اثری از سيلويا پلات شدن در خودم نديدم که نديدم. حالا هم که در نهايت اندوه دارم میرسم به تههای دفتره، نه تنها سيلويا پلات که حتا يه پلات آ-سه يا آ-دوی معمولی هم نشدم! يادمه همون روزی که دوستم دفتره رو بهم داد، گفت همينگوی هم تو اين دفترا مینوشته. تو سايتشونم که نگاه میکنه آدم، میبينه ونگوگ و پيکاسو و يه دوجين آرتيست اروپايی ديگه آثار هنریشون رو تو اين دفترا خلق کردهن. آقای اولدفشن هم در حاشيهی پستش نوشته: آدولفسون، بسياری از كارهايش را در دفترچه «مولسكين»*اش میكشد؛ دفترچهای كه در دويست سال گذشته، بدون تغيير چندانی در شكلوشمايل دوستداشتنی و گوشههای گِردَش، همراه هميشگی بسياری از نويسندگان، شاعران و طراحان پرآوازه جهان بوده و شاهكارهای فراوانی - يا طرح اوليهشان - را در خود ثبت كرده است. حالا از ما که گذشت، اما عوضش فکر کنم اولين گوسِپندی باشم که يه مالسکين داره. |
.
آيدا آيا دوستت خبر نداره سر ِ اسكچي ِ آرت پن رو از كجا مي شه گير آورد ؟