Desire knows no bounds |
Saturday, October 18, 2008
درختها ايستاده هم میرقصند يا چگونه شاهين-استو جنگل را میترکانَد
فک کن تهِ يه مهمونی به جنگل ختم شه با يهعالمه آدمِ خوشتيپِ خوشرقصِ خوشنمکِ تیآی-پرور تا خودِ صبح، بعد هی ادامه پيدا کنه ادامه پيدا کنه تا وقتی ديگه هيشکی نتونه رو پا وايسته، خوب خوش میگذره ديگه. انگار که دو روز افتاده باشی تو يه سيارهی اشتباهی. اشتباهیِ پَرتِ دوستداشتنی. اينجورياست که هی ليستِ مهمونای خواهر کوچيکه کش مياد و هی آدمای عصا قورتدادهش خط میخورن! حالا با کولهباری از قطاب و بیخوابی برگشتهم شهرمون میبينم همهچی هنوز سر جاشه. حتا اونیام که دلم میخواست سر جاش نباشه، هنوز سر جاشه. اصلن يه وقتايی آدما بايد ياد بگيرن وقتی برمیگردی يه چيزايی رو نذارن سر جاش، بزنن بره جلو هی. اينجوری مهمونیِ جنگل حتا میتونست بشه بهترين مهمونیِ دنيا. |
Comments:
کاش حتی بدون اینکه مهمونی بری هم بعضی چیزا یا کسایی که دوست نداری سر جاشون باشن دیگه سر جاشون نباشن...
درد گرفت حسوديمان!
Post a Comment
|