Desire knows no bounds |
|
Thursday, January 1, 2009
لابد يکی هم که حوصلهتر دارد، بايد بردارد چيزکی بنويسد ازين همآغوشیهای ميانِ وقتِ اداری. که چههمه ژانرشان...
اممم. نه. یک، دو، سه. امتحان میکنيم. (لهجه است ديگر، اتصالی دارد، کلن.) ديدی اين همآغوشیهایِ ناغافل بیوقت رو؟ که يه هو وسطِ کار، وسطِ آشپزی، وسطِ مهمونی، وسطِ داری از درِ خونه از درِ آفيس میری بيرون، وسطِ وقتی که قرارش نيست و فرصتش و انتظارش؟ بعد ديدی چههمه ژانرشون فرق داره؟ که چههمه سايه نداره تاريکی نداره محو نداره تخيل نداره نور داره رزولوشن داره تَن داره داغی داره هوس داره مقدمه نداره مؤخره داره عوضش مؤخره داره مؤخره داره؟ که چههمه ردّش میمونه رو تنِ آدم، رو ذهنِ آدم؟ بعد اما میدونی خوبیِ اون لحنِ اولی چيه؟ خوبیش اينه که ساختار نوشته با همون تايتل، با همون طرح مبحثِ صِرف بسته میشه و تو میتونی به راحتی در بری از شرح و بسطِ ماجرا، با لحنِ دوم اما نمیشه که. هی مخاطبِ طفلی منتظره بررسیای تطبيقای نتيجهگيریِ منطقیای هدفای پيامای چيزی باشه تهِش، که نيست اما! |
م.ط
معركه اي آيدا!
خيلي خيلي حال كردم با اين پستت!!!
سر هرمس كجاااااايــــــــــــــي؟!؟!
:)))