Desire knows no bounds |
|
Wednesday, February 25, 2009
شب شراب
برهنه و آرام دراز میکشم کنارت. فکر میکنم هذيان بود اين يا همآغوشی؟ دستش را حلقه میکند دورم. تب نيست اينکه هست. دروغ نيست خواب نيست خيال توست که هست که داغ میپيچد دورم. حضورش آنقدر پُرم کرده که هيچ نمیبينمات. مست و گيج و بیحواس، تن میسپارم به دستانش، بکاود بريزد به هم هزارتوی درونام را. تو اما نفسات را سُر دادهای پشت شانههام، آرام به نوازش انحنای آسودهی کمرگاه. تب دارم. تاب میخورم ميان بيداری و مستی. میچرم به نيش میکشم مرتع تناش را، حريص و گرسنه. تو را اما آفريدهام اينجا دراز بکشی کنارم آرام بگيرم در آغوشت، هيچ نماند از دنيا جز تو. که پناه بگيرم در بازوانت هُرم نفسهايش بسوزاندم بلغزم زير لبهاش تناش سنگينی کند بدراندم از هم، گيج و بینفس و خيس. تا کام بگيری از سيگارت صدايت را پايين بياوری زير گوشم به نجوا، عميق و پُرمهر، ريشه کند در من جانِ دلمهات. نفسهام را به شماره میاندازد اين درد وحشی. کلمهای بايد پيدا شود اينجا، عاشقتر از عشق، دلدادهتر از من، حريصتر از تو. کلمهای تازه، حالا که میدانم دنيا از فراز شانههات چه شکلیست. صدايم میزنی عقربهها جا میمانند نفسی تازه میکنند به جرعه آبی. زبانات کجای من گم شد که اين همه حرف ريخت بیکه گفته باشيمشان. شب میوزد تو، روی پوست تنات، گرم و شرجی و خيس. دوست گرفتهام تو را، تا پای جان. دست میکشم روی بازوت، گردیِ سرِ شانهات، گردنات، تو. خيالات میگيردم. میچرخاندم. تباش داغ و بیتابام کرده. دهليز تنش را رفتهام من، تاريک و طولانی. تهِ راه را ديدهام من، از همينجا که ايستادهايم. سرد و خلوت و پرخواهش. خلسهی تو بیانتهاست، عين تمام راههای نيمرفتهی بیته. آويزانم میکنی معلق میمانم ميان خواب تا بيداری. انگار هيچوقت اينهمه نزديک نبودی که حالا. حالا که نه شب مانده نه روز. ناوقتِ ناکجايیست اين رخوتی که من با تو، اين لذتی که من. سايهتاريک تنهامان را مینويسم بو میکشم دستنوشتههات را. خطات را روی تنام جا گذاشتهای. هذيان بود اينکه بود يا همآغوشی؟ |
gosepand.
اصولا باید مرد باشی تا بفهمی با چنین زنی تو تخت رفتن یعنی چی
از عشق بلندتري
خوشم اومد
meh mehi kardi,barooni kardi maro
eblisetoon khoob mishe
meh mehi kardi,barooni kardi maro
eblisetoon khoob mishe
اصولن بايد زن باشي كه بفهمي عشق راست راستي يعني چي و در كنارش تعهدي كه باهاش آفريدنت يعني چي ؟!!!!!
خيلي سخته زن بودن...عاشق بودن...متعهد بودن
خيلي سخته عاشق واقعي بودن
خيلي سخته!
و اما آيدا خانوم...خيلي سخته خوندن اين نوشته هاتو، بغض نكردن،قورت دادن،يادكسي نيفتادن
هميدون باد
افسر
afsar_lak@yahoo.com
کاشکی میشد نوشته هاتو بخونم و نرم تو یه دنیای دیگه
کاشکی میشد نوشته هاتو بخونم و یاد کسی نیوفتم
کاشکی میشد نوشته هاتو بخونم و بهت حسودی نکنم
مردها واقعا اوج عشق و ایثار و تو هماغوشی می فهمن؟ نه!!! فقط سکس رو می فهمن...
مردها واقعا اوج عشق و ایثار و تو هماغوشی می فهمن؟ نه!!! فقط سکس رو می فهمن...