Desire knows no bounds |
|
Sunday, May 24, 2009
ازونجايی که اصولن منو نبايد زياد جدی گرفت، امروز معتقدم رابطهی روزانهی آدمها به شدت شبيه رابطهشون تو رختخوابه. اين «به شدت» امریست کاملن نسبی و میتونه هيچ مصداقی نداشته باشه و کليهی شباهتهای احتمالی رسمن تصادفیست و بلاهبلاه.
يکی هست که تو س.ک.ص میتونی باهاش همهچيو تجربه کنی. هيچ پردهای، مانعی، نمیشهونبايدی نيست تو ذهن هيچکدومتون. اونقدر بیگارده اونقدر بهت اعتماد داره بهش اعتماد داری که دربست خودت رو میسپاری به دستهاش. حاضری باهاش همهی راههای نرفته کارهای نکرده رو تجربه کنی. تو اون فاز با هم تمنای عميقِ تنها رو دارين داغیها پَشنها گُرگرفتهگیهاتونو دارين حرص و حمله و وحشیگریتونو دارين، ازون طرف آرومگرفتنها نوازشهای سبُک بیانتها حرفزدنهای تا صبحتون رو هم. میتونين ساعتها از همآغوشیتون حرف بزنين حسهاتون خواستهها و فانتزیهاتونو با هم شر کنين بیکه نگران قضاوتِ طرف مقابل باشين نگران عکسالعملش نگران گارد گرفتنش. يه وقت شمع روشن میکنين و موسيقی و شکلات و شراب، يه وقت املت ذرت و نونپنيرکره و در بهترين حالت کيتکت يا کيک بیبی. يه وقت میشه که زير گوشت شاملو بخونه يا از فلان نمايشنامهی بيضايی کوت کنه، يه وقتم میشه وسط تمام رمانس جاری در فضا بزنين کانال تیآی و غشغش به ريش خودتون بخندين و کل اتمسفر رو به باد بدين. با اين آدم روزا میشه از همهچی حرف زد. از همهی جدیها و غيرجدیهای زندگی. از همهی بايدها و نبايدها و ناگفتهها و نمیشودگفتهای زندگی. میتونی باهاش بری گرونترين رستوران شهر اوريجينالترين استيک يا ميگوی تهرانو بخوری، میتونی بری يه کلهپاچهایِ وسط جاده که دو تا و نصفی ميزِ شيشهای داره با يه جفت چشمِ گرد شده که اينا اين وقت صبح اينجا چیکار میکنن آخه؛ و هر دوش هم بهتون خوش بگذره، حسابی. با اين آدم میشه همهجا رفت همهچی خورد همهچی ديد همهچی خوند همهکار کرد. اينجور آدما خوشبودن رو تو خودشون دارن. وابسته به چی و کِی و کجا نيستن. باهاشون میشه همونقدر تو جهنم خوش گذروند که تو بهشت. يکی هست اما که بايد اتاق خودش تخت خودش بالش و ملافهی خودش رو داشته باشه موقع س.ک.ص. ترجيح میده در اتاق بسته باشه صدا بيرون نره کسی نياد تو. از تنش لذت میبری از تنت لذت میبره، اما يه جاهايی گارد داره. حتا اگه وانمود کنه که نداره، میبينی میفهمی که داره. يه چيزايیرو میدونی اصلن حاضر نيست امتحان کنه، حاضر نيست در موردش حرف بزنه حتا. يه استيجهايی رو نمیتونی نمیشه نمیخوای که باهاش تجربه کنی. يههو نبايد بری رو کانال خلوچلبازی مزهپراکنی، يا نمیگيره يا تعجب میکنه و حسش میپره. با اين آدم روزا میتونی خيلی حرفا بزنی، خيلی چيزا رو بگی، اما يه جاهايی هم ناراحتش میکنی. يه جاهايی حوصلهتو سر میبره حوصلهشو سر میبری. يه جاهايی «نبايد» دارين، خط قرمز دارين حساسيت دارين. میدونی با اين آدم نمیشه بری فلان رستوران کثيف بين راه فلان توالت تو پمپ بنزين وسط جاده. اين آدم تو رو تا خيلی جاها میپذيره تحمل میکنه، اما نه همهجا، نه همهجور. میشه آدمِ خيلیوقتا خيلیچيزا، اما نه هميشه نه همهچی. يکی هست که موقع س.ک.ص شيش دنگ حواسش پيش توئه. که تو اول لذتت رو برده باشی که تو اوکی باشی ستيسفای باشی. هی ازت میپرسه هی مواظبته هی همهچيو میسپاره به تو. هيچ خودخواهیای هيچ زورگويیای هيچ خواستهی ويژهای نداره ازت. هميشه آيريشکريم مورد علاقهت کنار تخته هميشه يه گلدون پر از نرگس يا مريم رو ميزه هميشه پنجره بازه، بیکه حواسش باشه اصولن تو آدمِ سرمايیای هستی و يه وقتايی بیملافه میمونی يخ میزنی تا صبح. اين آدم خيلی قابل اعتماده خيلی دوسِت داره خيلی بودن باهاش آرامشبخشه، اما تو هيچوقت نمیفهمی از چی لذت میبره از چی ناراحت میشه. در مورد خيلی چيزا نمیتونی نبايد باهاش حرف بزنی چون تو اشل اون تعريفشده نيست چون میدونی که با روحيهی منطقیِ اخلاقگراش نمیخونه. میدونی نسبت به خيلی چيزا حساسيت داره و نمیشه شوخی کرد. با اين آدم میشه دوست بود و دوست موند، اما نمیتونه همهی زندگیتو پر کنه. رابطهتون يه جاهايی کم مياره. يه جاهايی زبونِ همو نمیفهمين سليقهی همو نمیپسندين. يه جاهايی بالاخره احساس کمبود هيجان میکنی احساس يکنواختی، و اين خلأ رو نمیتونی پر کنی هيچوقت. يکی هم هست که موقع س.ک.ص اصلن حواسش به اين نيست که تو مغزت چی داره میگذره. تا وقتی تنت رو داشته باشه همهچی براش اوکیئه همهچی شدنيه. میدونه چيا دوست داری چيا دوست نداری به چی حساسيت داری، و پاشو از خطکشیهات اونورتر نمیذاره. از تنت لذت میبره اما تو چشمات نگاه نمیکنه که تاييدتو ببينه مجبورت نمیکنه تو چشاش نگاه کنی واقعيتو بهش بگی. به خواستهها و ناخواستههای تو به خوشقلقیها و بدقلقیهات عادت کرده بهت گير نمیده باهات کلکل نمیکنه. تا وقتی تو رختخواب رام باشی و دلچسب باشی، میتونی از زير تمام چيزايی که دلت نمیخواد شونه خالی کنی بیکه جنجال به پا کرده باشی. اين آدم مواظبته تو زندگی، برات همه کار میکنه تا وقتی خيالش راحت باشه که دارتت. اما هنوز داره تو رو با همون فرست ايمپرشنها همون فيدبکهای ساختهگیت نگاه میکنه. تغييراتت رو چيزايی که تو ذهنت میگذره رو نمیبينه نمیذاری که ببينه. رابطهتون فقط بر اساس قلقشناسی پيش میره، بر اساس فيدبکهای مقطعی مصلحتهای دورهای. تو اين رابطه مصلحت حرف اولو میزنه. میشه مصداق «صلح و آرامش از حقيقت بهتر است». ادامه دارد.. |
حتما ادامه بدید. به دردم خورد
Aber es war etwas.
Perfekt,schreib weiter,bitte.
;)
or u r Susan herself?
(u know in DH)
من یه دونه از اون دسته اول دارم...
چقده همه ی آدمایی که تا حالا دیدم و شنیدم تو همین دسته بندیا جا میشن
چقده راحت میبینی آدمارو
چقده راحت میکنی فهمینشون
نمیدونم وبلاگ ایشونو دنبال می کنید یا نه، ولی به نظر من از یه همچین شخصیتی بعیده که حرف های بی ربط و نادرست بزنه.
ایشون حتما اون موردی که گفتید -گذشت زمان- رو جزء پیش فرض هاشون قرار دادند. وگرنه هر کسی میدونه که گذشت زمان میتونه تغییر ایجاد بکنه.
به نظر من ایشون این مسئاله رو لحاظ کردن که اینو نوشتن.
ملت رو احمق كرده
كافيه يه حرف مزخرف رو توي قالب يكي از همين محدوديتها مثلاً س.ك.ص بزني
بعد نه اينكه ملت توي كف اين موضوعات هستن
تمجيد و تحسين سرازير ميشه
...
اين مملكت با اين محدوديتهاش
ملت رو احمق كرده
و بديش اينه كه
روشنفكرتر ها
احمقتر شدن
ملت رو احمق كرده
و بديش اينه كه
بعضی ها از یه متن منطقی و خوب
فقط میرن سراغ همین محدودیت ها
و
وقتی دارن می خوننش همین جور که تا آخر پیش میرن
چشمشون هر دو ثانیه
میره روی همون محدودیت ها!
بعد بدترش اینه که
میان بقیه رو احمق اعلام می کنن
در حالی که...
(رونوشت به "امين" كه داره تبديل ميشه به وكيل مدافع!)
ميتونم بگم كه، كماكان مايلي كه همه چيز رو تو وبلاگت بنويسي!
يادته؟!