Desire knows no bounds |
|
Saturday, July 11, 2009
زمان
کند میگذرد بیتو روغنکاری میخواهد اين چرخ قديمی* انگار يکی آمده خلوتمان را دزديده با خودش برده، بیکه حواسمان باشد. يکی آمده تمام دونفرههامان را قيچی کرده انداخته دور. يکی آمده حواسمان را پرت کرده يک جای دوری اصلن. برگرد بيا با هم بگرديم پيدا کنيممان. *رسول يونان |
منوچهر: برگردیم؟
نازی: نه، یه کم دیگه بریم...0
بعد یاد این می افتی که نازی قبلش از دخترک پرسیده بود: «یه کم یعنی چقد خاله؟ یعنی مثلن از یک تا چند؟ یک، دو، سه...» و دخترک بی آنکه بداند، بفهمد، کودکانه و بی خیال جواب داد: «یک، دو، سه...» و بعد انگار که حوصله اش سر رفته باشد، شانه بالا انداخت که «نمی دونم». و حالا تو تکرار می کنی «یه کم» یعنی چقدر؟ یعنی تا کی؟ و مطمئنی جوابی که می شنوی از جنس همین «نمی دانم» است، می دانید؟