و شهر جایی است که ظهر زن هایش برای ناهار مهمان دارند و مردهایش نیز برای ناهارجای دیگر مهمان هستند زن هایش پنجشنبه ها به آرایشگاه می روند و مردهایش پنجشنبه ها برای ناهار جلسه دارند زن هایش جمعه ها با خانواده ناهار را در فرحزاد میل می کنند و مردهایش در هنگام میل ناهار با خانواده زنان دیگر را برانداز می کنند خلاصه شهر جای جالبی است خدا قسمت همه کند
نگار توی این شهر همه خاطرات عاشقانه ی شان را جا گذاشته باشند پشت در و دلشان را سپرده باشند به صندوق امانت بانک.
که مبادا دست بخورد قبل از اینکه شناسنامه ات مزین شود به نام شریک زندگی ات.
شریک یک هشتم از سهم خانه، نفقه ی ماهیانه، و مهریه ی عندالمطالبه. و خیلی که اهل حساب کتاب باشی، شیربها...
فروغ عزیزم خیلی پیش ترها گفته بود:
"سخن از پیوند سست دو نام و همآغوشی در اوراق کهنه ی یک دفتر نیست سخن از گیسوی خوشبخت منست با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو و صمیمیت تن هامان ، درطراری و درخشیدن عریانی مان مثل فلس ماهی ها در آب"
آیدای عزیز نمی تونم زمان ِ دقیقش رو حدس بزنم ولی از قدیمی ترین بلاگ هایی هستی که می خونم.یادمه شاید چند ماه ÷یش درمورد تجربیات کلاس نویسندگی رفتنت نوشته بودی،خیلی هوس برانگیز بود :)من فکر نمی کنم که هیچوقت یک نویسنده بشم،شاید یک گزارش دهنده صرفا،ولی از اون موقع تو ذهنم جرقه زد که : به چه عالی! حالا میخوام بپرسم که می تونی به من اسم موسسه ای که می رفتی یا استادی که داشتی و بگی؟ دوست دارم تجربه اش کنم ولی اگه نمی خوای بگی که می فهمم :) پ.ن:نمی تونستم کامنت بذارم برات،کلی تو آرشیوت دنبال پستی گشتم که بشه توش کامنت گذاشت .
و مردهایش نیز برای ناهارجای دیگر مهمان هستند
زن هایش پنجشنبه ها به آرایشگاه می روند و مردهایش پنجشنبه ها برای ناهار جلسه دارند
زن هایش جمعه ها با خانواده ناهار را در فرحزاد میل می کنند و مردهایش در هنگام میل ناهار با خانواده زنان دیگر را برانداز می کنند
خلاصه شهر جای جالبی است
خدا قسمت همه کند
که مبادا دست بخورد قبل از اینکه شناسنامه ات مزین شود به نام شریک زندگی ات.
شریک یک هشتم از سهم خانه، نفقه ی ماهیانه، و مهریه ی عندالمطالبه. و خیلی که اهل حساب کتاب باشی، شیربها...
فروغ عزیزم خیلی پیش ترها گفته بود:
"سخن از پیوند سست دو نام
و همآغوشی در اوراق کهنه ی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو
و صمیمیت تن هامان ، درطراری
و درخشیدن عریانی مان
مثل فلس ماهی ها در آب"
نمی تونم زمان ِ دقیقش رو حدس بزنم ولی از قدیمی ترین بلاگ هایی هستی که می خونم.یادمه شاید چند ماه ÷یش درمورد تجربیات کلاس نویسندگی رفتنت نوشته بودی،خیلی هوس برانگیز بود :)من فکر نمی کنم که هیچوقت یک نویسنده بشم،شاید یک گزارش دهنده صرفا،ولی از اون موقع تو ذهنم جرقه زد که : به چه عالی! حالا میخوام بپرسم که می تونی به من اسم موسسه ای که می رفتی یا استادی که داشتی و بگی؟ دوست دارم تجربه اش کنم ولی اگه نمی خوای بگی که می فهمم :)
پ.ن:نمی تونستم کامنت بذارم برات،کلی تو آرشیوت دنبال پستی گشتم که بشه توش کامنت گذاشت .