Desire knows no bounds |
|
Wednesday, May 19, 2010
بعضی آدمها هستند در زندگانی
که به تنهايی میتوانند شما را تا تهِ یک فیلمِ متوسط -با تعداد متعددی لحظات شبهِ هندی- روی صندلی نگه دارند بیکه نقاط ضعف فیلم چیزی از ارزش بازيگری و تاثیرگذاریِ آنها کم کند مثلن نوید؟ نتچ مثلن نگار جواهریان در «طلا و مس» رسمن پدیدهی این روزهای برهوت بازيگریست این دختر
|
از معدود بازیگرای ایرانی که به دل می نشینه بازیش و تو ذوق نمی زنه.
نگار جواهریان را خواهید فهمید بعد ها که چگونه است
راستی یک کاری دارم انجام می دهم که تو خوشت می آید و یکی از دوستانم و یکی از استادانم
زیر و زبر
ولی همین که در صحنههایی که برای تبلیغ فیلم پخش میکنند آنجایی که به درخت تکیه داده است و سید زل زده است به او و او آنطور عامیانه، طبیعی و آرام و زیبا، نگاهش میکند و بعد از لحظاتی، میگوید چرا اینطوری نگاهم میکنی را خیلی دوست دارم.
:)
دوست دارم نوشته های سیالتو.یکبار هم گفتم دوست دارم ببینمت دوست نادیده!من ژورنالیستم و همینطور مترجم...یک وقتهایی که می یام تهران ...از مسیرهایی که رد می شم یادت می کنم ...مثلا خیابون ولیعصرو جاهایی که دقیقا یادم نیست که نوشته بودی می رفتی برای دیدن تئاتر...انگار خاطرات تو برای من هم اتفاق افتاده یک حسی شبیه همذات پنداری...دقیقا یاد فیلم before sun می افتم....فرانسه...پیاده رویهاش تو خیابونهای قدیمی و پررنگی این نوشته ها...
خوشحال می شم ببینمت....
با احترام برای همه ی دخترونگیهات:
دوست دارم نوشته های سیالتو.یکبار هم گفتم دوست دارم ببینمت دوست نادیده!من ژورنالیستم و همینطور مترجم...یک وقتهایی که می یام تهران ...از مسیرهایی که رد می شم یادت می کنم ...مثلا خیابون ولیعصرو جاهایی که دقیقا یادم نیست که نوشته بودی می رفتی برای دیدن تئاتر...انگار خاطرات تو برای من هم اتفاق افتاده یک حسی شبیه همذات پنداری...دقیقا یاد فیلم before sun می افتم....فرانسه...پیاده رویهاش تو خیابونهای قدیمی و پررنگی این نوشته ها...
خوشحال می شم ببینمت....
با احترام برای همه ی دخترونگیهات:
آدم دلش میگیره بخاطر اون دو نفر عزیزی که روز و شبای سختی رو میگذرونن . اونایی که تصمیم گرفتن هیچی نخورن !
همش دل آدم میگیره برای آنکه به سینما قسم خورد و نیز برای آن صدای محزون که راوی ی روایت فتح بود .
کاش میشد این سر ظهری برایشان ناهار برد . کاش ناهار میهمان ما بودند . کاش امروز ناهارشان را ، جیره شان را هر چه که هست بخورند . کاش لااقل آبی بنوشند .
آخ که آدم همش دلش می گیره!
بی اجازه لینک سایت شما را گذاشتم تو وبلاگ قراضه خودم، چون بدون هیچ اجازه ای لذت برده بودم.
لطفا اگر معترض بودید بفرمایید حذف کنم
ارادتمنگ
بهمنگ