Desire knows no bounds |
|
Saturday, May 22, 2010
همهچیِ همو میدونیم، تقریبن. با اینکه پیشِ هم نيستيم، اما میدونيم اون يکی الان کجاست و با کیه و داره چیکار میکنه. نه که آمار باشه، نه؛ خودجوش و خودبهخود اينجوری شده. تا اينجاش همهچی خوبه.
يه روزايی اما، يه روزايی هست در زندگانی که زياد پای کامپيوتر نيستم و همهش بيرونم و کمام تو جیميل و گودر، يه روزايی که سرم شلوغه و سرِ فرصت تلفنامو جواب نمیدم و نيستم هی. تو بعضی ازين روزا وقتی سر و کلهم پيدا میشه دوباره، میبينم يه چيزی فرق کرده. تعداد ميلهام يه جوری شده. وبلاگش آپديت نشده. با خودم حدس میزنم حتمن يه سری عکس اروتيک هم تو گودر شر کرده. میرم میبينم اوهوم، يه سری عکس اروتيک تو گودر شر کرده. يه همچين شبايی بايد سريع ريواند کنم روزمو، ببينم کجا بودم و با کی بودم سپيده. اينجور وقتا يادِ حرف اون رفيق قديمی ميفتم، که میگفت تو هيچوقت به آدمِ مقابلت اين آرامش خاطرو نمیدی که خيالش از بابت تو راحت باشه. يا بلد نيستی، يا نمیخوای، يا نمیتونی اعتمادِ کاملِ پارتنرت رو جلب کنی. هميشه يه تعليق دائمی گوشهی ذهنش ايجاد میکنی که انگار هر لحظه ممکنه از دستش سُر بخوری و بری يه جای ديگه. قبلنا که اين حرفا رو میشنيدم، برام مهم نبود، اذيت نمیشدم. چرا؟ لابد چون اونقدرا کِر نمیکردم در مورد آدما، در مورد آدمه. ترجيح میدادم مدلِ خودمو داشته باشم و با سيستمِ خودم زندگی کنم. حالا اما دارم میبينم چههمه سخته اينبار برام، تماشای اين بیاعتمادی. چههمه غصهدار میشم، يا حتا هِرت میشم ناراحت میشم، وقتی میبينم که اوهوم، باز هم آدمِ مقابلم داره نمیتونه بهم اعتماد کنه. انگار هميشه يه جايی از خيالش از بابت من ناراحته. با خودم فکر میکنم چرا؟ جوابی ندارم جز اينکه توجيه کنم آدما انگار با همون فِرست ايمِيجای که از من دريافت میکنن باقی میمونن. انگار سابقهی چندين و چند سال دوستی نمیتونه اون فِرست ايمپرشنئه رو عوض کنه. هنوز منو به همون چشم نگاه میکنن، که روز اول. هنوز منو با همون خطکش قضاوت میکنن، که روز اول. سخته خب، و بيشتر از سخت، بیانصافيه بهخدا.
|
مرسی بابت این چند خط که انگار حرف دل منه ....مرسی
چقد خیال خیال کردم!
ولی خب، این انگار من بودم. بعد 7 سال لانگ دیستنسی که داشت میرفت به ازدواج ختم شه، خوندن این نوشته دلمو لرزوند. منو برد پرت کرد وسط اون روزام. همیشه بهم گفت هیچ حس سکیوریتی نسبت به تو ندارم. چرا جوری برخورد نمیکنی که آروم شم. من ولی اتفاقن خط قرمزام خیلی واضح بود. خیلی . انقد که میتونست پیش بینیم کنه هر لحظه چه کاریو کردم... مرد ولی خب خیلی زخم خورده بود انگار. اصن فک کنم خاصیت رابطه های سایبری همینه. به طرز دوست داشتنی ای مزخرفن