Desire knows no bounds |
|
Friday, July 2, 2010
به اقتضای مدلِ جدید زندگیم، زندگیم رسمن عوض شده. معاشرتهام عوض شده. زمانبندیِ روز و شبم عوض شده. ساعت کار و فراغتام عوض شده. تو همین مدت کوتاه شدهم یه آدمِ دیگه. آرومترم و محکمتر قدم برمیدارم. اعتماد به نفسم رفته بالا. دارم کمکم با تمامِ گوشهکنارهام آشتی میکنم، باهاشون کنار میام. «اتفاق» عید تجربهی عجیبی بود. فکر نمیکردم تا مدتها چیزی بتونه اینجوری تغییرم بده. و حالا که این اتفاق افتاده، حالا که عوارضش رو تا حد زیادی از سر گذروندهم و به جایی که میخواستم رسیدهم، با خودم فکر میکنم «اتفاق» عید مهمترین اتفاق زندگیم بوده. خودِ جدیدی از من رو کشیده بیرون که سالها سرکوب شده بود و خودش رو قایم کرده بود پشت یه مشت بهونه و کلیشه. خیلی وقتا از کارهایی که این منِ جدید میکنه شگفتزده میشم و جا میخورم، خیلی جاها هنوز دارم نمیشناسمش، هنوز بهش عادت ندارم، باهاش مهربونم اما. بهش اجازه میدم خودشو پیدا کنه کمکم. اولین باره که دارم باهاش سختگیری نمیکنم و این از من خیلی بعیده. یه زنِ عجیب داره توی من شکل میگیره. هنوز نمیشناسمش اما روراستام باهاش. و این روراستی عجیب راضیم میکنه.
|
|
Comments:
سلام دنیا.
یه زن عجیب رو پیدا کردن زیر خروار خروار اسباب و اما و اگر وسوال،باید خیلی حال بده...خیلی دلم میخواد بدونم که پیداش کردی؟چون منم دارم جستجوم رو جدی میکنم..شاد باشی ورها
یه زن عجیب رو پیدا کردن زیر خروار خروار اسباب و اما و اگر وسوال،باید خیلی حال بده...خیلی دلم میخواد بدونم که پیداش کردی؟چون منم دارم جستجوم رو جدی میکنم..شاد باشی ورها
Post a Comment
|