|
Friday, October 15, 2010
- 3 -
یادم نیست از سردرد بود که بیدار شدم یا از نور آفتابی که پخش شده بود روی تخت. سردرد که نه، از همون سرگیجههای معمول بعد از مهمونیهای دیشب. باید یه چیز شیرین به مغزم برسه که فرمون بده حالم کلن خوبه و سردرده دست از سرم برداره. پتو رو کامل کشیده بودی روت، فقط کلهت بیرون مونده بود. نور افتاده رو صفحهی ساعت و نمیتونم ببینم ساعت چنده. اهمیتی هم نداره ساعت چنده. صبحهای جزیره ساعت نداریم اصن. دلم خواست ببوسمت، دلم نیومد بیدارت کنم اما. عاشق این مدل خوابیدناتام. عین بچه مدرسهایا. غلت زدم اونور، بلکه نور خورشید کمتر بشه. صدای آجر خالی کردن میاد. صدای انداختنِ آجر توی فرغون. سرمو از رو بالش گذاشتم رو تخت. همیشهی اینجور وقتا، سرمو که میذارم پایین، یهجورِ خوبی همهچی شروع میکنه چرخیدن. گفتم شاید تو هم بچرخی. نچرخیدی. لباساتو تماشا میکنم که آویزونه به جالباسی. سعی میکنم حدس بزنم کتابایی که رو زمینان چیان. سرم درد میکنه اما. حسش نیست خم شم اونورِ تو، جلد کتابا رو نگاه کنم. گمونم کلی وقت گذشته بود و من خوابم برده بود باز، که خزیدی زیر پتوی من. دنیا شروع کرد به چرخیدن.
بیدار که شدم، نون بربری داغ داشتیم و چایی و پنیر و کره و گردو و یه جور عسل خیلی خارجی. هزار ساعت وقت داشتیم گپ بزنیم و صبحانه بخوریم. بعد ویوالدی گوش کردیم و سیگار کشیدیم و راجع به سورِ بُز حرف زدیم و هیچ کاری نکردیم. بیعملیِ مطلق. هزار ساعت گذشت. خوبم. جمعه به طرز دلچسبی پخش شده بود تو فضا.Labels: stranger
|
اینو وقتی کوچلو بودم به یکی از دوستام گفتم..نمی دونم چه بحثی بود اما یادمه بعدترش بهم گفت که پدرش کلی با این حرفم حال کرده و منم اون موقع کلی با این نظر پدر دوستم حال کرده بودم..خلاصه، فقط اومدم که بگم،خوش به حالت لعنتی
..
حال میکنم با اینطور نوشتنهات!
يعني رسما" پدر صاحابش در مياد تا اينجوري بشه . مخصوصا" اگه خودش ناخوش باشه .
اين يه قلم ديگه هيچ ربطي به وراثت و ژن و طبيعت خوب يا بد آدما نداره . اين تمرين لازم داره . خيلي تمرين لازم داره كه يه جوري بشي و باشي كه از حال خوش ديگران خوشحال بشي . به ادعا هم نيست . خيلي ها اينجور وقتا ادعا ميكنن كه خوشحالم كه حالت خوبه و به به و چهچه ميكنن . ولي شوخي ميكنن ! ته ته دلشون اگه حسادت نكنن غبطه كه ميخورن ، حسرت كه ميخورن . البته حق هم دارن . گناه دارن طفلي ها . مخصوصا" گشنه ها . گشنه ات باشه و بعد هم ببيني يكي داره با يكي ديگه صبحونه ميخوره اونم نون بربري داغ و عسل خارجي ! ، اونوقت برگردي بگي اي جان ، نوش جونتون ، خوش بحالتون ، خوشحالم از اين حال و احوالتون!.
خب نميشه ديگه . سخته . يعني نه كه نميشه . ميشه اما تمرين لازم داره . حالا من چون تمرين كردم خيلي هم تمرين كردم با وجود اينكه صبحونه ي درست و حسابي هم نخوردم واقعني ي واقعني ميگم اي جان . خوش بحالتون . چه حال خوبي پيدا كردم از اين حال خوبتون . حالا ميخواد كسي باور كنه ميخواد باور نكنه . به باور مردم چيكار داريم آخه . ما به تكليف عمل ميكنيم !
اووووووه چقدر تايپ كردم بسكه حالم خوب بود !
خوشمان آمد.....عجب اسم خوبی
:دی
تا اطلاع ثانوی خواب نداریم