Desire knows no bounds |
|
Monday, January 3, 2011
بلوز شلوار گرم و نرم میپوشم با جوراب حولهای و ژاکت و ماگ الاغه پُرِ چایی کتابمو برمیدارم یه پتو میپیچم دورم میشینم رو صندلی گندههه، هی تاب میخورم و هی کتاب میخونم و هی به هیچی فکر نمیکنم.
امشب دیگه نمیکِشم، همون «فردا یه فکری میکنم بالاخره». |
|
Comments:
بسیار ملموس
Post a Comment
|