Desire knows no bounds |
Thursday, May 12, 2011
Hanoozoholic
زنگ زد پاشو بیا اینجا شام، تنها نمون خونه. یه چیزی میزنیم خوب میشی. میگم بچهها هم بیان. گفتم خب. میدونستم بچهها یعنی آیدین و مهرداد، تنها دایناسورهای ایرانباقیمونده از دوران جوونی. اون موقعها سه تا فنچ تازه از راهرسیده بودن و حالا هر کدوم غولی شدهن واسه خودشون، سه تفنگدار. شروع کردیم بساط بال و شیشلیک و تکیلا رو بردن تو تراس، پای منقل. گفتم اوه2، چههمه بزرگ شدهن این درختچهها. کلی روفگاردن شده واسه خودش اینجا که. گفت بسکه دیر به دیر میای. دفعهی بعد که بیای دیگه شده حیاط. هنوز کبابها رو سیخ نکرده دماغم شروع کرده بود به بیحس شدن. چارتایی نشسته بودیم به گپ و خنده و تیکه و الخ. این تراس از معدود جاهاییه که توش میتونم با خیال راحت در کسری از ساعت برسم به فاز مستی و سرخوشی. امنه. اعتراف: معتقدم بخش بزرگی از امنیت این جمع مال اینه که پای زن دیگهای وسط نیست. اعترافتر میکنم عقیدهی فاشیستیایه ولی خلافش بهم ثابت نشده تا حالا. مستیِ این جمع با مستیِ ماها خیلی فرق داره. مستیشون مردونهست. شوخیهاشون سنگینه. انگار که پوکر. معمولن میرم تو صندلیم فرو و همینجوری تو حال خوش خودم باهاشون حال میکنم. یه مشت مدیرن با شوخیهای کلانِ مدیریتی. بیسشون کامپیوتره و من اصولن آبم با کامپیوتریها تو یه جوب نمیره. از دور عاشقشون میشم، عاشق ساختار سفت و سختشون و عاشق اصولگراییشون، از نزدیک اما میخورم به دیوار. آدمیام غیرِ اصولگرا و اینهمه قانونمندی به مذاقم سازگار نیست. باهاشون حال میکنم اما، دورادور، تو کنج خودم. یههو رگبار میگیره، درشت و پرآب. یه تاپ تنمه. میگم یه چی بده بپوشم. پای منقله، میگه تیشرتت تو کمد آویزونه، برو بردار. در کمدو که باز میکنم بوش میزنه بیرون. بوی همیشگیش. لای لباسا تیشرت منم آویزونه. هنوز. اولین باری که این تیشرته شد تیشرت من، وقتی بود که یه گیلاس شراب برگشت رو لباسم. هزار سال پیش. تیشرتو تنم میکنم دراز میکشم رو تخت. تا بوی کباب بلند شه وقت دارم. گاوم گوشهی تخته، هنوز. یادم باشه رفتم توالت مسواکمو هم چک کنم. خندهم میگیره. ناخوداگاه دارم هنوز-کاوی میکنم تو خونهش. دارم دنبال رد پام میگردم تو زندگی روزمرهش. لابهلای همین رفاقت بعد از عاشقی. اعتراف شمارهی دو: این «هنوز»ها اندازهی همین تکیلا حالمو خوب میکنن. |
من اين مقام، به دنيا و آخرت ندهم / اگر چه در پي ام افتند هر دم انجمني !
البته واضح و مبرهن است كه در زمان حضرتش تراس و تكيلا نبوده است و گوشه ي چمن كار هزار كنج و زاويه و سوك و حتي تراس مينموده است و مهم همان باده ي كهن بوده است و دو يار زيرك كه بحمدالله در اين تراس روف گاردن ! موجود بوده است و رون گاردن هم لابد كه كار همان گوشه ي چمن ميكند و قسعليهذا.انجمن نيز غلط ميكند دم به ساعت در پي اين و آن بيفتد !
حالتون همیشه خوش