Desire knows no bounds |
|
Thursday, February 9, 2012
9.5
نشستهام پای کار. باید استیمنت آماده شود بفرستیم برای چاپ. باید کارهایی را که برایم فرستادهاند چک کنم و بهشان خبر بدهم. باید لیست تسویهحسابها را آماده کنم و به شرایط قرارداد جدید فکر کنم و چند نفری را از ایمیللیستمان دربیاورم و چه و چه. دیشب گوشت گذاشته بودم بیرون که ناهار قیمهبادمجن درست کنم، نمیرسم اما. چندتا کار فوری و فوتی باید تا قبل از ظهر تکلیفشان مشخص شود. با خودم فکر میکنم همان پلومرغ دیشب را ناهار میخوریم، قیمه را تا شام درست میکنم. تمرکز میکنم روی کار. »وسط استیتمنتام که پسر میپرسد «ناهار کی آماده میشه؟»، میگویم «شششششش، کار دارم». میپرسد «ناهار چی داریم؟ «ششششششش، یه دیقه ساکت.» «قیمه داریم؟» «نه، نمیرسم برا ناهار، درست میکنم اما، غذای دیشبو داریم». مکث میکند و راهش را میکشد از اتاق برود بیرون، میگوید خب، و دم در اتاق زیر لب غرغر میکند که «آخه پنشمبه ظهر آدم باید غذای حسابی بخوره». دستم میاستد روی کیبورد، از بالای عینک نگاهش میکنم، دماغم را چین میدهم بالا، لبم را میجوم، فایل وورد را سیو میکنم در لپتاپ را محکم میبندم میروم توی آشپزخانه. Labels: یادداشتهای روزانه |
|
Comments:
Post a Comment
|