Desire knows no bounds |
|
Friday, August 3, 2012
دراز کشیدهام روی مبل، چشمهایم را بستهام. خوشام. شمد نازکی کشیده رویم. نور نارنجی ملایمی ریخته روی چرم قرمز میز، موسیقی برای خودش جاریست، آرام، و من خیال میکنم این گوشهی ساکتِ دنیا، زمین چه آرامتر میچرخد، هوا چه سبکتر است، زمان چه خوشایندتر میگذرد و من چه حالِ خوشِ یواشِ مطبوعی دارم برای خودم.
مرد نشسته آن کنارتر، یک دسته کاغد سفید و مداد، طرح میزند، بیحرف. اینجا میشود که زمان بایستد دنیا بایستد هیچچیز نچرخد واژگون نشود نریزد هرگز.
شما خیال کن بوی خوراک چینی، بوی کتهی دونفره، بوی دود مطبوع تازه، بوی چای و زولبیا بامیه، بوی سبزیپلو با کوکو هم گهگاه بپیچد توی اتاق.
اینجا میشود زمان بایستد آدم برود بماند بازنگردد هرگز.
منتظر؟ میمانم. Labels: روزنگار شکستهدلی |
|
Comments:
Post a Comment
|