Desire knows no bounds |
|
Sunday, September 2, 2012
دلتنگ که میشوم، خیلی زیاد که دلتنگ میشوم، زنگ میزنم به سرخپوست. من و شما میدانیم که من عاشق سرخپوست شدهام*، خودش اما نمیداند. بنابراین باید بهانهای چیزی پیدا کنم برای زنگ زدن به او. زنگ زدن به مردی که هنوز بعد از هشت ماه مرا آیداجان خطاب میکند کار سختیست، پیدا کردنِ بهانه سختتر. معمولاً دلتنگی آنقدر زیاد میشود این وقتها، که مغزم کار نمیکند. فقط باید صدایش را بشنوم. به بهانهی کار شمارهاش را میگیرم. پروژهمان دارد طبق برنامه پیش میرود، کار خاصی در رابطهی کاریمان به ذهنم نمیرسد، بنابراین یک میز سفارش میدهم. مرور میکنیم: هر بار که خیلی دلتنگ میشوم، زنگ میزنم به سرخپوست و یک میز سفارش میدهم. تا این عاشقی برود که از سرم بیفتد میزفروش شدهام.
*در فصلهای بعدی به حقایق جدیدی دست خواهید یافت. Labels: روزنگار شکستهدلی |
|
Comments:
چقدر به اينجا سر زدمو نبودي بالاخره توي فيس پيدات كرم خوشحالم كه خوشحاليه كوچيكم دوباره اومد
Post a Comment
|