Desire knows no bounds |
Sunday, October 14, 2012
بر آدمی واجب است این پاراگراف را پرینت بگیرد، بزرگ، صد در هفتاد مثلاً، بچسباند بالا سر تختخوابش:
یک. اگر قرار شود من سعدی شما بشوم و یک نصیحت به شما عزیزان بکنم، آن این خواهد بود که خودگردشگری را بگذارید در صدر برنامههای زندگی . به خودتان و دیگرانِ زندگیتان حق بدهید گاهی تنها سفرکنند. تنها، ولی نه سفرکاری، سفر بیعاری. نروید خانه قوم و خویش. بروید یک اتاق غریبه. تنها باشید. درشهری که کسی شما را نمیشناسد. چند روز خودتان باشید و خودتان. بروید در میخانههای کنار گورستان برای خودتان شراب سفارش بدهید و با غریبهها حرف بزنید. برای ژاک اگر دلتان خواست توضیح بدهید که نویسندهاید مثلا. خودتان را آنجور وصف کنید که دوست دارید. مهندس گازتان را قایم کنید زیر شال رنگی و جوراب شلواری سبز. مادر هم نبودید نبودید. همه چیز دست شما باشد ساعت خوابتان، ساعت غذا وجاذبههای توریستی قابل دیدن را خودتان تعیین کنید. جواب رییس را ندهید. از اینکه بچه سرماخوردهاست، احساس گناه نکنید. هیچکس را از گذشته با خود نبرید. هیچکس را از گذشته نبینید. ایمیل چک نکنید. فیسبوک نروید. برای این کار ترجیحا به شهرهای رودخانه دار بروید. به شهرهایی بکر از خاطره بروید. خاطره بسازید. خاطرهای از آن خود. بگذارید لحظاتی وجود داشته باشد که هیچکس نداند شما کجای جهانید. چه میکنید. آرام و تنها بنشینید درکافهی رو به رود سن و فکر کنید. یا فکرم نکنید. کتاب هم نخوانید. چیزی هم ننویسید. نگاه کنید و آرام لبخند بزنید. ضمنا عکس هم نگیرید. عکسهای شاد نگیرید. بگذارید مغزتان ثبت کند. حتی اگر ننوشتید هم ننوشتید.
[+]
|
:)
ما که اوایل خوف ورمون داشته بود که حتما حسودا کشتنت و وبلاگرو صاحب شدن.بعدترها گفتیم خوب شاید رویمان به آن دیفال یشمی مال یائسگی باشد که خوب انگار نه و خدارا صد هزار مرتبه شکردوباره از چهار ستون بدن سلامتید و عاشق
که خوب عالیه
از خداوند برای شما و اقای سرخپوست و صد البته گوسپند آرزوی طولعمر داریم
اون میزها که زیاد شد و جایتان را تنک کرد این حقیر را ازیاد نبرید .بر دیده منت که به کول بگیرم و تا ستارخان پیاده بیاورم