Desire knows no bounds |
Saturday, November 10, 2012
مثل اسب میدوم این روزها. میدوم و غر میزنم و شلوغم و سردرد میگیرم گاهی و نمیفهمم چرا اینقدر زودزود آخر هفته میشود و دروغ چرا، نیشم باز است برای خودش. جایی که هستم را دوست دارم. خبر عجیب اما اینکه زرافهجانم فردا دارد میرود دنبال کارهای سربازی و معافیاش! فکر کن! کرهبز سفت و سخت تصمیم گرفته بازیساز شود و معتقد شده آنورِ آب دسترسی به این هدف برایش « قریبالوقوع» تر است؛ عین اصطلاح خودش بود. اطلاعرسانی میکند که فردا دارد میرود ادارهی سربازی و بعد عین گربه میخزد توی بغلم، عین قدیمها. ریشهایش فرو میرود توی سر و کلهام. شانهاش را گاز میگیرم که « من و کیمی که بیتو دق میکنیم که الاغ» ، کلهام را ماچ میکند که « بی تو و کیمی دق میکنم که کچل» ، بعد جفتمان کمی آبغوره میگیریم و بعد موبایلم را میگیرد رویش وایبر و کوفت و زهرمارهای مخصوص ارتباط راه دور نصب کند و قیافهام را که میبیند به هوای کلهی کچلِ بنفش-صورتیام با سوت آهنگ پلنگ صورتی میزند برایم: اینم آخه رنگ بود واسه خودت انتخاب کردی؟
دیروز ندا میگفت نمیخواهی آیپد جدید بخری؟ دوربیندار و الخ؟ جواب داده بودم نه بابا، شماها آدم دارین اونور، من تا حالا تو اینهمه سال یه بارم وبکمِ لپتاپمو روشن نکردهم حتا. حالا با خودم فکر میکنم بروم آیپد نیو بخرم لااقل. چه میدانستم همین امروز کرهبز قرار است اعلام کند فردا میرود دنبال معافی، پسفردا هم لابد چمدان و فرودگاه و الخ. چه میدانستم همین امروز و فردا باید دل و جان و دماغم را از توی موها و ریشهای پسرک بِکَنَم بفرستمش برود پی زندگیش. تازه عادت کرده بودم از مدرسه برگردد بیاید ماچم کند که « سلام کچل» .
Labels: یادداشتهای روزانه |
به من میل بزن لطفاً
Carpediem1@gmail.com