Desire knows no bounds |
Wednesday, November 28, 2012
امممم.. دیدین آدم بعضی وقتا در خلوت خودش از یه چیزی هی عصبانیتر میشه؟ بعد از نوشتن پست قبلی، من هی عصبانیتر شدم، هی عصبانیتر شدم، رفتم در اتاقو با شدت باز کردم تلویزیون و سپس برق هال رو خاموش کردم آقای همسر رو در حالیکه داشت عینک به چشم و با دقت نمیدونمچی میدید رو در سکوت و تاریکی فرو بردم.
الان که نیم ساعت بعده، رفتم سیب بردارم از تو یخچال، دیدم طفلی همونجوری عینک به چشم بیبالش و پتو رو کاناپه خوابش برده. هماکنون که فکرشو میکنم، میبینم با گروه مبارزه با خشونت خانگی علیه مردان نیز احساس همدلی دارم. برم لااقل پتو بندازم روش.
|
تریلوژیام ازت!
ببخشید وسط بحث جدی ت
یه غلط دیکته ای داری:
Liar
اما یادم رفت .
حالا اومدم بازم بنویسم آخی ، طفلکی مرد بیچاره ولی همچی مشغول این دیکته و غلط املائیش شدم که پاک یادم رفت چی می خواستم بگم !
یعنی ده بار این متن این ناشناس عزیز رو خوندم ولی کلمه ی liar تووش پیدا نکردم که نکردم !
حالا اون که شوورت بوده و لابد یه کاری کرده که یه همچه بلایی سرش بیاری . ولی ما بدبخت بیچاره ها چه گناهی کردیم که اینجوری باید حیرون و ویلون غلط املایی ی شما بشیم ؟!
و گفتم نه طرحان . مرد بودن سخت است !
و بعد گفتم ، یواش و زیر لب گفتم روزگار غریبی است ...
بعد طوریگه خودم بشنوم ، خودم و برای خودم گفتم نه کار از روزگار هم گذشته است . کار از غریب هم گذشته است . حتی از عجیب !
گفتم ، زیر لب نجوا کردم مه . روزگار نیست . این دیگر زمانه است . و بعد افزودم زمانه ی بدی است . بد . زمانه ای که نه تنها مرد بودن که زن بودن هم سخت است طرحان !
اون فانی گیمز رو قبلن نوشته بودی در همین ارتباط
همون موقع دیدمش و باهات همذات پنداری کردم
ایتز اور گرل
بنظرم تا ننویسیش راحت نمی شی
بنویس دختر جان