Desire knows no bounds |
Wednesday, February 27, 2013
ده سال وبلاگنویسی و معاشرت وبلاگی از من یک زامبی ساخته، بله. اینقدر عادت کردیم اول آدما رو بشناسیم، با نوشتهها و اونچه تو مغزشون میگذره آشنا شیم، معاشرینمون رو بر اساس سلیقهی فکریشون انتخاب کنیم و الخ، که من دیگه به کل یادم رفته با یه آدم غیر وبلاگی قبلنا چه جوری آشنا میشدیم، راجع به چیا حرف میزدیم، چه جوری اصن از هم خوشمون میومد.
"غریبه" اولین معاشر غیروبلاگی من بود. هرچند که خیلی از دوستای منو از روی وبلاگشون میشناخت، اما معاشرتش با من صرفاً حضوری بود و بعد از این که با هم دوست شدیم حتا دیگه وبلاگمو هم شروع کرد به نخوندن، معتقد بود خودم کافیام براش که بخواد بشناستم. معتقد بود ترجیح میده وبلاگمو نخونه. نخوند هم.
آقای چالدار دومین معاشر جدی غیر وبلاگیمه. برعکس ما آدمهای کلمه-آبسسد، که عات کردهیم به کنایه و مَجاز و غیر مُجاز و چلنجهای کلامی و پیچیدگیهای گفتاری و نوشتاری، این دوستمون موجودیست "آنگاه و برعکس". خیلی اکسپرسیو، رک و سرراست، بدون پیچ، خیلی هم مهربون و قربونصدقهرو. بعد؟ بعد من به عنوان یه زامبی که هزار سال داره لابهلای کلمهها و بدتر از اون بیتوین د لاینز زندگی میکنه، قشنگ در مواجهه با همچین آدمِ کول و اکسپرسیوی بلد نیست چیکار کنه.
یعنی میخوام بگم وبلاگ این بلاهه رو سر من آورده که - اصلن مایل نیستم ساختار جملهمو عوض کنم که فعل و فاعل و اینام مرتب بشینن سر جاهاشون، این وقت شبی- دیدی آدم چه نچرالی انتظار داره قبل از سکس فورپلی داشته باشه؟خیلی طولانی و سر فرصت و شراب و پنیرطور؟ وارد رابطه شدن هم اینجوری برای من جا افتاده طی این سالهای زندگی وبلاگی، که از لحاظ روانی احتیاج به فورپلی دارم، فورپلی کلمه- بیس. کلام نه، تکست، دقیقن تکست. از جنس پست وبلاگ و ایمیل و کامنت و استتوس و اساماس و الخ. احساس میکنم با آقای اکسپرسیو اما همهچی رو دور تنده، همهچی فست فوروارده، دارم سُر میخورم بس که همهچی قائل به حضور و قائل به کلامه. خبری از اون مکثهای بین دو ایمیل، بین پابلیش یه پست تا فیدبک و کامنت، بین یه استتوس برای مخاطب خاص تا بیاد و ببینه ولایک و الخ، خبری از این بازیهای دنیای متن نیست که نیست.
من؟ ده ساله که معتاد بازی شاید ناسالم اما جذاب و خانمانبرانداز متنام، بینوشته راه رفتنم یادم میره. در فواصل معاشرت احتیاج به مکث و مزهمزه دارم. آدم شراب و پنیرم. حالا؟ حالا اما انگار دارم با معدهی خالی شات میزنم.
|
کلمه زامبی کمی هارشه اما موافقم که آبسس شدن با متن و مَجازیجات آدم را از آداب و مناسبات معاشرت زنده و روبرو بدور می کنه و ذهن رو به یک سری مناسبات دیگه عادت می ده. من هم به این درد مبتلایم.
م. ش
بگو كه روياهايت، ؛
ميان مرگ و من، ؛
پرسه نميزند... ؛
تَنــــت را چنـدبــــار خلاصــــــه كردهاي؟ ميــــانِ طنـــــــــاب و تَــــــــــنآب. ؛
چند بار مَرد شدهاي؟ ؛
به مرگ فكر كردهاي؟ ؛
چندبار به من؟ ؛
به پيراهنم كه نباشد... ؛
دروغ بگو مَرد؛ ؛
دروغ بگو قهرمان! ؛
مگر يك مَرد، ؛
چقدر ميتواند راست بگويد؟ ؛
:]
من که میان این جا شروع می کنم به خوندن بدون اینکه متوجه زمان بشم!
کنم به خوندن بدون اینکه متوجه زمان بشم
مثلنا... بهجای واژهی غریب و نامانوسِ فورپلی بگو "بوس و کنار"... یا نخواستی بگو "ناز و نوازش"... یا حتی "پیشسکس"... یا هر چی که خودت دوس داری بگی :ی