Desire knows no bounds |
|
Friday, November 1, 2013 مدتهاست با خودم قرار گذاشتهام بین تمام کتابهای پای تختم، حتما یک جلد سیلویاپلات یا ویرجینیا وولف باشد، برای دوبارهخوانی. یک دورهای پسوآ هم جزوشان بود، اما نمیدانم چرا از لیست خارج شد. خواندن نثر این دو سه نفر ذهنم را مرتب میکند. با شیوهی نوشتنشان خو گرفتهام. خاطرات سیلویا پلات را گمانم برای بار سوم دارم میخوانم. بنا بر تاریخهایی که روی کتاب زدهام، اولین بار سال هشتاد و سه خواندهاماش، و دومین بار سال هشتاد و شش. اینبار هم چند ماهی میشود که دم دستم همین پایین تخت است، هرازگاهی میخوانماش. حالا دوباره رسیدهام اواخر کتاب. یکسوم پایانی. سیلویا پلات سخت افسرده است و گیج میزند. تصمیمهای قاطعانه میگیرد و بیش از دو روز به تصمیمهایش وفادار نمیماند. امروز رسیدم به آن شبی که تد، شلنگ حمام را وصل میکند به گاز آشپزخانه، پرندهی نزار و زخمی را خفه میکند تا از زجر کشیدن رهایش کند. روز بدی بود برای رسیدن به این فصل کتاب. Labels: یادداشتهای روزانه |
|
Comments:
مسلماً که خودکشی درست نیست، و مسلماً که روابط پیچیده تر از اونی هستن که تو یه جمله بشه تعریفشون کرد، و بلاه بلاه بلاه... ولی بردن بچه ها با خودش بهترین انتقامی بود که از تد گرفت...
Post a Comment
|