Desire knows no bounds |
|
Sunday, October 18, 2015 در دوری via پلان اول بعیدم این حال گذشته نمیشود شین- کاف حال، چیزی است که سالهاست برایم کش میآید. پرم از چیزهایی که نگذشتهاند. سنگین سنگین میروم؛ هی کندتر. و همیشه فکر میکنم باید دور شوم. به طرز سادهلوحانهای گمان میکنم میشود با دور شدن، همه چیز را پاک کرد. انگار در دورها، فراموشی دم دست است. دور از آدمها، دور از عادتها، دور از شهر، دور از معاشرت، دور ِ دور ِ دور. پس دور میشوم. اما همیشه کنج همان دوریهاست که میبینم همه چیز حی و حاضر است، با چین و شکنی واضحتر، پر رنگتر. دوری، خالی است. خالی از هر صدایی، هر رفت و آمدی، نشانی. دوری، یک سن بزرگ خالی است که نور به میانهاش میتابد. به دوری برسی، آهسته آهسته همه چیزها از تاریکی گوشههای سن، سر در میآورند و به میانه سن میآیند. و آنجاست که بهتر از هر وقت دیگری میتوانی ببینیشان. دارم دور میشوم و حال، گذشته نمیشود. Labels: UnderlineD |
|
Comments:
Post a Comment
|