Desire knows no bounds |
Saturday, January 2, 2016
سفر via گندمزاری در باد
تزه در سفر از تروزین به آتن، سینیس و پروکرستیس ِ بدنام را میبیند. سینیس در شقه کردن مسافران تخصص داشت. او دو درخت سرو را به طرف زمین خم میکرد، یک دست و یک پای مسافران را به بالای یکی از این درختها و دست و پای دیگر را به درخت ِ دیگری میبست، سپس درختان را رها کرده و قربانی را دو پاره مینمود. امّا پروکرستیس ِ بدنام از مسافران میخواست که شب را در تخت شگفتانگیزی، با او سپری کنند. سپس ترتیبی میداد که قد مسافران به اندازهی تخت شگفت انگیز شود. اگر کوتاهتر بودند آنقدر آنها را چکشکاری میکرد که اندازهی تخت درآیند و اگر بلندتر بودند سر و پای آنها را میبرید. تزه آخرین مسافر ِ مهمان ِ سینیس و پروکرستیس بود. اینبار او بود که با هشیاری سینیس را دو شقّه کرد و مرگِ دردناک مسافران را نصیبش کرد. او بود که پیکر پاره پارهی پروکرستیس را کنار ِ تن مثله شده ی مسافران دیگر انداخت.
زندگی پر است از لحظههای شقه کردن و کوتاه و بلند کردن ِ آرزوهایمان. لحظههایی که ارزشمندترینهایمان را میگذاریم روی کفّهی ترازو و انتخاب میکنیم. این انتخاب کردن درد دارد. سر و پای آرزوهای روزگار هفده، هجده سالگیهایمان را مدام میبریم و میبریم تا بشود اندازهی قامت زندگی. زندگیست دیگر. سر میکنیم با تمام ِ بریدنها و از دست دادنها و شکستنهایش. حالا تو بگو جان ِ من؟ در این سفری که نامش زندگیست چند باز "تزه" شدهای؟ چند بار تو بودی که بگویی: "نه". تو بودی که جلوی تمام دو نیم شدنها را گرفته باشی؟ چند بار راست ِ راه ِ چند آرزویت را گرفتهای تا برسی به خود ِ خودش؟ بی کوتاه و بلند کردنش؟ چند بار این تو بودی که پیروز شدی؟
Labels: UnderlineD |
Comments:
Post a Comment
|