Desire knows no bounds |
|
Friday, June 1, 2018
زندگی من زندگی پیچیدهای نیست. چندتا پنجره دارم اینور اونور، که از هر کدوم نگاه کنی یه تیکه از قصه رو میتونی ببینی. یه تیکهش تو وبلاگه، یه تیکهش تو اینستا، یه تیکههاییش تو فیسبوک، یه جاهاییش تو چت و ایمیل، یه بخش بزرگیش هم تو خونه و تو محل کارمه. و ازونجایی که کارم پابلیکه و در تعامل با مخاطب، خیلیها میتونن من رو و زندگیمو از نزدیک ببینن بیکه لزوما معاشرت کنیم با هم، و میتونن تکههای پازل رو بچسبونن به هم، و ازش یه کولاژ درست کنن که لزوما پیچیده هم نیست اونقدرا، صرفا شاید کمی عجیب. اون کولاژه منم. با تقریب بالایی منم جز بخشهایی که هنوز سانسور میشن و به نوشتن و گفتن در نمیان. تو پروژهی جدیدم دلم میخواد اونا رو هم بنویسم. دلم میخواد ازین سد ذهنی بزرگ که هنوز جلومو میگیره عبور کنم. دلم میخواد دیگه چیزی نداشته باشم برای نگفتن. دیگه چیزی نداشته باشم برای پنهان کردن. جوری که کمکم فراموشم بشه همین من، روزی ملکهی پیچیده کردن و پنهان کردن بود.
اولین قدم رو با نشستن جلوی دوربین پولانسکی برداشتم. دومین قدم رو با ایجاد یه بخش خصوصی تو وبلاگم خواهم کرد، برای مخاطب عام. نمیدونم بشه یا نه. اما اگه بشه یکی از بزرگترین قدمهای فیلیم خواهد بود. و؟ و همین و تمام.
|
خواهش خواهش خواهش