Desire knows no bounds |
|
Monday, November 9, 2020 باورم نمیشد. باورم نمیشه. شوخی شوخی به قورباغه سنگ زده بودم اما جدی جدی مرده بود. داشت میمرد. باز هم اونجایی وایستاده بودم که فکر میکردم کسی منو جدی نمیگیره، اما اینجوری نبود. چندوقت پیش، یکی از اکسهام، یه عکس ازم گذاشته بود پای برج ایفل. من داشتم از منظرهی منتهی به برج عکس میگرفتم و اون از من و موبایلم در حال عکس گرفتن. کپشن رو یه چیزی تو این مایهها نوشته بود که اون داشته دوستم میداشته اما من ندیدم چون داشتم تو اینستا پست میذاشتم. راستش هیچوقت باور نکرده بودم دوستم داره. باور نکرده بودم یه آدم جدیام تو زندگیش. به قبلتر که برگردم نمونههای بیشتری پیدا میکنم. حالا این بار، باز هم، خیلی ناغافل، چشمم افتاد به این که چطور اینسکیوریتیهاش رو ندیده بودم و چطور هنوز فکر میکنه ممکنه بزنم زیر میز و برم. درست تو دورانی که فکر میکردم بالغترینم، دیدم هنوز چشمبسته و خود-سنتر-آو-د-ورد-بین و نادانترینم.
|
|
Comments:
Post a Comment
|