Desire knows no bounds |
|
Sunday, November 29, 2020 امروز موقع صبحانه کتابمو برداشتم بخونم. مداد از لاش افتاده بود بیرون پس دنبال جایی گشتم که دیشب رهاش کرده بودم. هی خوندم هی به نظرم آشنا اومد هی خوندم هی به نظرم آشنا اومد هی ورق زدم به صفحات جلوتر دیدم زیر بعضی جملههاش خط کشیدهم تا رسیدم ته کتاب و دیدم ته کتاب تاریخ زدهم حتا. یادم اومد دیشب کتابه رو تموم کردم در حالی که صبح هیچ یادم نمیومد. و دیدم وقت تایپ کردن همینا با موبایلم باید گوشی رو دورتر بگیرم ، به اندازهی یک دستِ بازْ دور، تا شفاف ببینم مونیتورو. حالا نگیم پیری، ولی میانسالیه دیگه. دوست ندارمش.
|
|
Comments:
Post a Comment
|