آهو نمیشوی بدین جستوخیز، گوسِپند |
|
Wednesday, October 8, 2025 این یکی دو هفته، به هوای جشنواره، داره بهم خوش میگذره. دارم جدیدترین فیلمهای فیلمسازهای مورد علاقهم رو روی پرده میبینم. دارم تنها میرم سینما و این دستاورد جدید و بزرگیه برام، و یه حس بامزه دارم نسبت بهش. عین حسی که برای اولین بار میری سر کار. برای منی که عادت داشتم برای این مدل تفریحاتم همیشه چند نفر پایه و آلترناتیو داشته باشم، این تنها کافه رفتن تنها سینما رفتن کاملاً تازگی داره. نمیتونم بگم ازش خوشم میادها، نه؛ ولی یه جور وارستگیای توش هست که باهاش حال میکنم. اون اولا که اومده بودم اینجا، مو مدام میگفت سعی کن تنهایی هم بری کافه و سینما، اینجا اجتنابناپذیره. فکر میکردم عمراً. عمراً من آدم تفریحات این چنینی تکنفره باشم. بعد اما حالا دارم میبینم که نه تنها کافه و سینما، که بار و دریا هم تنهایی رفتهم و حتی بهم خوش گذشته هم. دیشب که داشتیم تو گرنویل لب آب قدم میزدیم به طرف و ماه رو تماشا میکردیم داشتم به همین فکر میکردم. چه عجیب که آدم ذرهذره به این جیزا عادت میکنه. -سلام آقای کیارستمی- داشتیم میرفتیم طرف صف سینما، که دیدم یکی داره از یه جایی صدا میزنه آیداا. برگشتم دیدم علیهان. نشسته بودن تو محوطه و منتظر نسیم بودن. مو گفت این از اون اتفاقاتیه که هیچوقت تو ونکوور برای من پیش نمیاد. تو اما اینجا هم داری آشنا میبینی. بامزه بود. دلم خواست چند سال بعد آشناهای بیشتری ببینم تو صف جشنواره، انگار مثلا تهرانم و انگار تو اون کامیونیتی همه هم رو میشناسیم. |
|
Comments:
Post a Comment
|