آهو نمیشوی بدین جستوخیز، گوسِپند |
|
Wednesday, October 15, 2025 Gdańsk حالم «گدانسک»ه. نمیدونم چه جوری تعریفش کنم. گدانسک حال آدمیه که دچار یه امیدِ یواشِ مرطوبِ ناامیدانهست، مثل مِه. آدمی که دچاره و میدونه ماهیتِ اون چیزی که بهش دچاره چیه، اما میذاره اون مه مرطوب بیاد بشینه روی پوستش. فرار نمیکنه، دور نمیشه. میذاره مه و ماخولیا مثل ملافهای سفید و بزرگ بپیچن دورش. ملافهای که روکشِ یه مبل بزرگ بوده توی ویلایی قدیمی، ویلایی که مدتهاست کسی توش ساکن نبوده. گدانسک یعنی جایی که هنوز آب نفس میکشه؛ آبی که از دلِ باتلاق و رودخانهای خاکستری جاری شده. میفهمی؟ رودخانهی موتواوا مثل خط نازکی از اندوه، از میان شهر میگذره. شهری که انگار همیشه کمی غم داره. انگار چشماش دیگه هیچوقت برق نمیزنه و برای زیبا بودن، فقط بلده خودش رو توی انعکاس رودخانه تماشا کنه. چیزی شبیهِ آینده در گذشته. شهری میان «کاش هرگز نرفته بود» و «کاش فردا میآمد». شهری که گذشته رو مبهم و مهآلود به یاد میاره و آینده رو، شبیه اندوهی در گذشته، بیکه هنوز اتفاق افتاده باشه. مثل کسی که نیست، اما حضورش -بی که هرگز بوده باشه- شکلِ همهچیز رو عوض کرده. در غروبهای گدانسک، نور روی آب، مثل فیلمی از آندره وایدا پخش میشه: سرد، شاعرانه، و پر از صبر. در امتداد اسکله، فقط بازتابها به چشم میان -در شیشهی ویترینها، در آب رودخانه، در چشمهای رهگذری که رد میشه-. گدانسک یاد گرفته خودش رو در انعکاسها ببینه و صبور و آروم بمونه. اینجا، رودخونه فقط آب نیست، یک حافظهی متحرکه. ردِ همهی چیزهایی که از میانش گذشتهن: کشتیها، بادبانها، جنگ، دلتنگی، عشقهای خاموش. گدانسک یعنی دلتنگی، بیکه هنوز وقت دلتنگ شدن رسیده باشه. |
|
Comments:
Post a Comment
|