زندگی بدون «او» مثل زندگی با یه دندون پوسیدهست که درد نداره، ولی میدونی پوسیدهست. میدونی هست و پوسیدهست. خندهدارش اینجاست که اصولاً زندگی با اویی در کار نبوده هرگز، ولی خب، دندونم پوسیده الان. خندهدارترش اینجاست که از آخرین باری که با هم حرف زدیم هنوز دو هفته هم نگذشته، اما انگار یه قرنه نیست. یه قرنه نیستم.
.
یه کمردرد مسخرهای دارم که خیلی داره اذیتم میکنه. مدتها بود منتظرش بودم. علائمش رو هی میدیدم. اما جدیش نگرفتم. کاری براش نکردم. آخر حوصلهش سر رفت و کار دستم داد. منتظر این روز بودم. بدیش اینجاست که هنوز هم آن چنان که باید، مراعاتش رو نمیکنم. اونم البته متقابلاً مراعاتم رو نمیکنه.
.
رابطهم با مرد مثل همین کمردرده بود. از همون روزای اول یه سری علامت دیدم. از اولین اختلاف نظر جدیمون سر میزان سواد نسل زِد. مهم اختلاف نظره نبودها، مهم اونجایی بود که من هر چی میومدم توضیح بدم، میدیدم از یه جهان دیگهم. میدیدم از یه جهان دیگهست. میدیدم کُد حرفام رو نمیگیره. لحنم براش عجیبه. لحنم مدام به اشتباه میندازتش. بعدها هی این ماجرا تکرار شد. میدونستم درد بزرگه بالاخره از راه میرسهها، اما جدیش نمیگرفتم. از کنارش رد میشدم. اما همیشه اون زیر، اون پشت، میدونستم که نمیشه. میدونستم جهانهامون بسیار متفاوته. میدونستم درده سر همین مقولهی زبان میزنه بیرون.
.
دندون پوسیده رو تا درد نگیره و تا دردش طاقتفرسا نشه نمیری سراغش. بری سراغش هم اول سعی میکنی با مسکن رفع و رجوعش کنی. تا وقتی درد بالا بگیره و مجبور شی بری دکتر. مجبور شی بری عکس بگیری ببینی اونتو چی میگذره.
.
آخرین بار، وقتی برگشتم خونه و بارون هنوز بند نیومده بود و من یه کم آروم شده بودم، به مرد تلفن زدم که عکس بگیرم از دندونم. واقعاً احتیاج داشتم بدونم اونتو چی میگذره. مرد تلفن رو برنداشت. خوشحال شدم. به طرز عجیبی خوشحال شدم. مطمئن بودم حرفزدن باهاش هم نتیجهای نخواهد داشت. مطمئن بودم عکس چیزی نشون نخواهد داد. مطمئن بودما، ولی ته دلم یه احتمال کمرنگی بود که شاید بتونیم با یه زبون مشترک حرف بزنیم این بار. برنداشت گوشی رو. خوشحال شدم.
.
پیغامهای بعدی که بینمون رد و بدل شد دیگه اضافهکاری بود. خرده صبرکردن بود و خرده امید بیهوده داشتن. هر دو مدام همدیگه رو ناامید کردیم. تا اون باری که زنگ زد گفت «خب حرف حسابت چیه؟»، اون موقع من دیگه حرفی نداشتم. اون موقع دیگه میدونستم دندونه رو باید بکشم. دندون رو کشیدم.
.
حالا دیگه دندونم درد نمیکنه و دیگه دندون پوسیده ندارم تو دهنم. دیگه هر لحظه منتظر نیستم دندونم درد بگیره و پدرمو دربیاره. هر روز اما، هر روز زبونم میخوره به جای خالیش. هر روز.
.
فکر میکردم زندگی بدون مرد، مثل زندگی با یه دندون پوسیدهست که درد نداره، ولی میدونی هست و پوسیدهست. حالا اما، ته این نوشته، میدونم زندگی بدون مرد مثل زندگی با جای خالی دندون پوسیدهایه که کشیدهم. درد ندارم اما هر روز جای خالیش تو زندگیمه.
پ.ن. تو این پست از صنعت تشبیه و استعاره استفاده کردهم، از صنعت اغراق اما نه.