Desire knows no bounds |
Sunday, September 5, 2004
می دونی مشکل اساسی من چيه؟
اينه که عادت نمی کنم! آخ که اگه يه ذره عادت می کردما... بخش عظيمی از مشکلات بشريت حل می شد. مرداد با همه ی بدی هاش دو تا نکته ی مثبت داشت: خربزه ی مشهدی و انجير سياه. شهريور داره از دستم ليز می خوره بدجور. دلم يه سينما رفتن توپ می خواد. هاها، ياد باران ميفتم و پسته های مغز شده... ياد گاو... ياد مارمولک... اين سينما سپيده هم شوخی شوخی کلی خاطره شدا. |
Comments:
Post a Comment
|