Desire knows no bounds |
|
Wednesday, October 12, 2005
تلفنه رو ها
کلی لازم داشتم حتا اون لکچر چهل و پنج دقيقه ايت رو هر چند که خودمو زدم به شترمرغيَت اما کلی بهتر شدم می دونی شنيدن اين مدل حرفات لازمم بود کلی تا لازم من هی يادم می ره چون که خودمو جای آدمای ديگه هم بذارم که هی همه چی رو از ديد خودم فقط نگاه نکنم که زياد سوررئال با مسائل برخورد نکنم که موقعيت و شرايط خودمو هم هی يادم بياد شتر مرغی نيستا اين حرف جدی جدی لازمم بود بعدم که خوب من هيچ وقت فکر نمی کردم معتاد شم که اونم معتاد يه آدم خطرناک تر از هروئين که ديگه غير قابل اجتنابه بعد واسه همين پذيرفتنش يه نمه سخته هنوز بعدترم اين که آره چه لزومی داره همه چی سخت تر و پيچيده تر بشه از اينی که هست چرا لااقل قدر همين الانو که اين جاست ندونيم يه وقتايی حد اقل همون يه وقتای کمی که می شه بايد زندگی رو دور زد و تاوان آن هر چه باشد باشد |
|
Comments:
Post a Comment
|