Desire knows no bounds |
|
Sunday, November 13, 2011
ال-دیِ مقیم مرکز
انگار دوباره گیر کرده باشم وسط یک رابطهی ال-دی. مرد همینجاست، همین حوالی، مقیم پایتخت، از یک قارهی دیگر است اما. نمینویسد. فوقش چهار حرف، پنج حرف، چند علامت اختصاری، و دیگر هیچ. معتاد به کلمه نیست. معتاد به متن نیست. معتاد به نامه و وبلاگ و گودر نیست. عزادار نیست این روزها. مرد مقیم پایتخت است، همین حوالی، همین بغل دست من. هر وقت بخواهم میبینمش. با هم حرف میزنیم. با هم معاشرت میکنیم. من اما هیچچیز از مرد نمیدانم. هیچچیزِ دندانگیری از او نمیدانم. مرد از یک سیارهی دیگر آمده است. مرد نمینویسد. Labels: stranger |
اما ماها خیلی بد عادت شدیم به خواندن دیگران
باید بلد شویم آدم ها را بخوانیم و بفهمیم حتی اگر ننویسند
اما سخته