Desire knows no bounds |
|
Sunday, July 1, 2012
فصل چهارم: اول آشناییمون، یادم میاد یادم میاد
سرخپوست را هرازگاهی توی چت فیسبوک میبینم. با نثری اتوکشیده و اولدفشن و و پینگلیش. انگار داری با حسنکِ وزیر یا مرحوم بیهقی چت میکنی. امروز ایمیلم را گرفت تا نمونه کارهایش را برایم ارسال کند. رویم نشد بگویم قناری کوچک قبلاً به او دل باخته است و تمام کارهایش را توی آلبومهای فیسبوکاش دیده است و اصلاً ساموار قبول. ایمیلام را تایپ کردم، و با هم خداحافظی کردیم.
زندگی به کُندی پیش میرود. Labels: روزنگار شکستهدلی |
رو سادگی حرف تو باورم شد ...
تو عاقبت زندگیمو دادی به باد دادی به باد !
من میرم از زندگی ی تو بیرون ، یادت باشه خونه مو کردی ویرون ، خونه مو کردی ویرون !
بخشی از ترانه ی ( سپیده دم اومد و وقت رفتن )
خواننده : جواد یساری
عاشق سرخپوستت شدم کم ازش تعریف کنم
:)
این شعر که اون پایین نوشتی "مرا به او بخواهانید"
ماله کیه؟
میشه ؟