Desire knows no bounds |
|
Monday, July 2, 2012
از فصول میانی: تو رو داشتن مث خواب و خیاله خیاله خیاله
از ساعت هشت صبح تا هشت شب سرپا بودم و دویده بودم و چند نقطهی مختلف شهر را درنوردیده بودم و خلاصه که یک وضعی. خسته و گرسنه رسیده بودم خانه، نصف خربزه برده بودم روی تخت، کولر را روشن کرده بودم یک دوش مختصری گرفته بودم بیکه موهای گوسپندیام را بشورم و پخش شده بودم، فاینالی. تلفن زنگ خورد. کورمال کورمال دست دراز کردم تلفن را از زیر روپوش و شال و مخلفات کشیدم بیرون با بیحوصلگی تمام، که دیدم اوه2، آقای سرخپوست است. میدانستم فوقش یک مکالمهی کاری پنج دقیقهای خواهم داشت. پنج دقیقه مکالمه و پنج متر نیشِ باز؟ بلی، هجده ساله، از تهران. دو دقیقه از آغاز مکالمه نگذشته بود که از حالت رخوت و بیتفاوتی درآمدم و غلت زدم روی شکم. سرخپوست داشت با یک لحن سرفرصتطور و کِرکنندهای حالم را میپرسید و این که چرا صدایم اینهمه خسته است و روز خود را چگونه گذراندم. بعد صحبت رسید به پروژه، گفتم الانهاست که خداحافظی کند، اما نکرد. حرف را ادامه داد و از برنامهی هفتهی جاریام پرسید و حتا از رنگ دیوارها، و حتاتر گفت حتماً این هفته میآید جای جدید را ببیند تا بتواند بهتر نظر بدهد. گفت نگران نباشم، با هم فکر میکنیم و همه چیز خوب از آب درخواهد آمد. ای جان. برای جمعه هم یک قرار لایتای گذاشتیم. سپس خداحافظی کردیم و وایا اساماس از شور زندگیِ من تعریف کرد و گفت آدم خاصی هستم. من؟ میدانم که دارم شورَش را درمیآورم، اما کجا دانند حالِ ما، سبکبارانِ ساحلها آقای دکتر.
بعدالتحریر: نگارنده مدتی پیش شکست عشقی خورده است و ته قصه را میداند. آیا سرخپوست دارد وبلاگ مرا میخواند و میخواهد شکستهدلیِ مرا بدینوسیله التبام بخشد؟ نو وی. در عین حال محض احتیاط با ما باشید.
Labels: روزنگار شکستهدلی |
گل دختر را بهتر می شناسد و قدر می داند
صد بار گفتم خودت را دست کم نگیر دختر جان
حالا کو گوش شنوا
ps. do not forget: play hard to get!